♛αяαмεsн♛

من به هرچی بخوام میرسم

لعنت به این خود آزار

  • ۱۱:۰۸

فک کنم دیگه کافیه 

هر چند ک میدونم سخته اما کافیه

دیگه نمخیوام مثبت اندیش باشم و همیشه نیمه پر لیوانو ببینم

اما دوستم ندارم قضاوت کنم 

حس میکنم وقتی مثبت فکر نکنی باعث میشه قضاوت اشتباه کنی

اما دیگه مهم نیست بزار قضاوت کنم همنجور ک دارم قضاوت میشم

کاش بودی و میدیدی کاش 

کاش ی سری اخلاقیات رو نداشتم

کاش تو یکم درک میکردی 

.

.

.

.

.

.

روز عشق مبارک :)


بازم روز عشقو منه بیخیال از همه عالم

  • ۰۱:۲۷

الان نگاه کردم پارسال ولنتاین ک ی پست گذاشتم تا امسال بینش همش 18 تا پست گذاشتم 

و این نشون میده ک چقدر نبودم  

امسال نمیدونم اما قاعدتا باید فرق کنه ولنتاین واسه من ...اما اینم میدونم هیچ تبریکی از جنس مذکر و از نوع عشق توی روز ولنتاین نخواهم شنید و از این بابت خوشحالم و اینم بگم کلی تبریک خواهم شنید از جنس مونث و از نوع محبت:)

تصمیم دارم از غار تنهایی ک واسه خودم درست کردم خارج بشم با اینکه حتی یک درصدم تمایل ندارم اما میدونم باید  ی روزی  خارج بشم ،پس چ بهتره ،زودتر باشه

خیلی چیزا داره درست میشه اما من هنوز نتونستم خوب خوب بشم باهاش ... نکه نتونستم نخواستم .میدونم اونم چقدر میخواد و من چقدر خودم دوست دارم خیلی چیزا رو بگم اما هنوز وقتش نیست باید مثل قبل بشیم بعدن 

ازمون دارم و هنوز ی عالمه منابع مونده بخاطر همین الان ک لب تابو خاموش کردم تا جمعه بعد از ازمون نمیام 

و اینکه ی کلمه بگم تموم شه (هر چند اصن در شان من نیست ولی بد روی دلم سنگینی میکنه .......متنفرم از تموم ادما)

استثنا هم زیاد داره 

تا هفته دیگه دلاتون رنگ غم بخودش نگیره

خستم

  • ۰۱:۳۷

الان منم بشدت خستم .......میترسم از تصمیم های ک ممکنه بگیرم ک نمیدونم از روی احساسه یا عقل 

کاش ادمی بودم ک حرف دلم رو میزدم ب بقیه شاید یکی راهنمایی درستم میکرد


این روزای من

  • ۲۳:۳۵

سلام

امیدوارم حال دلتون خوب باشه:))

گفتم بنویسم 

نمیدونم از چی 

اما میخوام بنویسم

اینروزا احساس بدی دارم........هیچ کاری دوس ندارم انجام بدم کلن حوصله ی هیچ کس و هیچ چیزو ندارم...........دوس دارم کلی بخوابم اما حوصله خوابیدنم ندارم.......کلن نابودم .....دوستم بهم میگفت داری میمیری خودت نمیفهمی خخخخخ

اون ته تهای دلم میدونم چی حالمو خوب میکنه اما خیلی چیزا مانع میشه سراغش نرم ...یکیش اینکه اگه برم پنچاه درصد احتمالش هست خوب بشه و پنجاه درصدم احتمالش هست از اینی ک هست بشدت بدتر شه 

کاش حال بد دلمو میفهمید خودش می امد میگفت چته ؟اصنم نمیخوام بگه چته فقط حرف زنیم :)

خیلی حرف دارم اما چون خودم پست طولانی دوس ندارم ب همین چن خط بسنده میکنم 

راستی شاید قالبو عوض کنم ی قالب روشن بزارم نظرتون چیه؟

12)دلنوشته

  • ۲۰:۵۴
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

تولدت هپی باشه من ♥

  • ۱۳:۴۹

داداش یعنی...

  • ۱۴:۵۶

🌂تقدیم به همه ی خانومایی که داداش دارن...


داداش داشتن خودش یه زندگیه.

داداش داشتن یعنی به جون داداشم راست میگم.

یعنی به جون داداشم که میخوام دنیا نباشه.

یعنی ....اق دادااااااااشمو عشقه

یعنی.....میگه اجی اینی که پوشیدم بهم میاد خوبه؟

یعنی......دعوا،کتک کاری ،خنده ،اشتی

یعنی ......فوتبال نگاه کردن وکل کل های باحال

یعنی.......روت غیرت داره

یعنی .....کسی نگات کنه مرگش حلاله

یعنی......همه بهت میگن تو ابجیشی برو باهاش حرف بزن راضیش کن

یعنی.....یعنی انقداذیتش کنی کفری بشه داد بزنه مامااااان بیا اینو جمش کن  

یعنی......تنها پسری که بهت نارو نمیزنه

یعنی ......نمیزاره زمین بخوری

یعنی .....اجی من عاشق شدم  جون من برو مامانو راضیش کن

یعنی.....جوجو پاشو یه چایی بریز ببینم بزرگ شدی یا نه

یعنی......بیکس و تنها نیستی 

یعنی......مراقبته 

یعنی.....پشتت وایساده مثل کوه 

یعنی.......کسی هست که به پشت گرمیش زندگی میکنی

یعنی...........یکی هست که تا ته ته ته دنیا باهاته


سلامتی همه داداشا❤️👏👏👏

کلی شرمنده هستم به خاطر نبودن و کم کاری این چن مدت

  • ۰۹:۲۸

سلام 

خوبین؟

خوش میگذره ؟

امیدوارم که به همتون خوش بگذره و جسم و روحتون صحیح و سالم باشه 

اینروزا نیستم ..... خیلی هم نیستم ولی دلیل داره سرم خیلی شلوغه از یه طرف درسای مدرسه که خیلی زیادن و معلما قصد کشتن و انتقام رو دارن تا امتحان به نظرم یکی دیگشم فصل بهاره نمیدونم چن نفر فصل بهار شیراز بودن یا اصن شیرازی هستن ولی باور کنید توی هواش دیازپام تزریق کردن اصن یه وضعی هست (اینو خیلا که شیراز زندگی نمیکردن و بعد امدن شیراز تایید میکنن )

و هزار تا مشغله ای دیگه ....سعی میکنم که بعد از امتحانات خرداد ماه بیام نکه کامل باشم چون کنکور دارم ولی حداقل بیشتر از الان سعی میکنم حضور داشته باشم ........ دلم واسه جو اینجا و بچه های بیان خیلیییییییی تنگ شده واسم دعا کنید که یکم بیشتر درس بخونم تا موفق بشم اخه واقعا من توی فصل بهار باید به زور یه کلام درس بخونم یا به احبار (اخههههه کدوم ادم عاقل میاد این فصلو ول کنه به جای گردش توی طبیعت بره درس بخونه؟!؟!؟!!)..........هرجا هستین لبخند از روی لباتون نره .مراقب خودتونو خوبیاتونم باشین رفقا .....


یه بغض سنگین همدمم شده

  • ۱۶:۰۰

من عیدو از رو مامان جون میشناختم،

از وقتی بچه بودم همینجوری فهمیدم عید یعنی چی،

از وقتی بچه بودم هر سال نمیدونم چندمِ تقویم بود که مامان جون زنگ میزد به مامانو شماره رنگِ موهاشو که تغییرکرده بود و حنا خریدنو یادآوری میکرد،نمیدونم چندمِ تقویم بود ولی مامان جون وقتایی زنگ میزد که هوا دیگه بارونی نبود،آفتاب داشت،درختا لخت نبود،شکوفه بود رو شاخه هاشون؛

من عیدو از اونجا میشناسم که مامان ایوونِ خونه مامان جونو جارو میکشید،موهاشو رنگ میذاشت،براش ناخناشو حنایی میکرد،صورتشو بند میزد،بعدم میبوسیدشو میگفت:مامان سال نوت مبارک؛

از وقتی مامان جون نیست،فهمیدم اسفند که به بیست و نهِ ش برسه،زمین یبار دورِ خورشید چرخیده و این یعنی سال تحویل شده،

میگن اینجوری سال نو میشه،

ولی از وقتی مامان جون نیست،

از وقتی تلفن خونه زنگ نمیخوره،

از وقتی حرف حنا و رنگ و جارو نیست،

دیگه برام سال تحویل نمیشه،انگار که جمعه بشه شنبه،

مامان جون نیست و دیگه از اینکه کسی بهم اسکناس اُتو خورده میده ذوق نمیکنم،

از وقتی مامان جون نیست،واسم مهم نیست سفره مون چنتا سینش کمه،

از وقتی مامان جون نیست،دیگه واسم مهم نیست لباسام نو میشه یا نه،

مامان جون نیست و هر سال وقتی عقربه ثانیه شمار تیک میزنه و بمب میترکه جای شادی یه بغض تو گلوم گیر میکنه،

نمیدونم شایدم همه اینا به مامان جون ربط نداره،

نمیدونم مامان جون نیست این مدلی شدم یا خودم دارم بزرگ تر میشم،

هرچی که هست،امسال عیدو میخوام اون عکس مامان جونو که وسط خندیدن ازش گرفتم، بذارم رو سفره و همونجوری باهاش از ته دل بخندم،

دیگه وقتش شده از همه خستگیا و ناراحتیا خودمو بِکنم...


‌#حامد_رجب_پور

اینروزای من :)

  • ۰۵:۲۹

 

سلام ...

امیدوارم این ساعت های پایانی نودو شیش رو به خوشی و خوبی سپری کنید

نمیدونم ولی یهویی گفتم بیام یه پست بزارم (اخرین پست نودو شیشم)

اگه بخوام احوال اینروزا رو بگم باید از اینجا شروع کنم که کلن دیشب بیدار بودم قبل از خواب داشتم یه کتاب مطالعه میکردم ولی چون موضوعش جالب بود خوندم تا یهویی به خودم امدم دیدم اِاِاِ تموم شد و نگاه به ساعت که کردم دیدم ببببله ساعت نزدیکای 4 هست منم گفتم بزارم اذان بگن نماز بخونم بعد بخوابم ولی خوابم نگرفت گفتم بیام یه پست بزارم .......اینروزا خوبه، بد نیست تصمیم داشتم کلی درس بخوم ولی تا الان اونجور که انتظار داشتم نخوندم چون خیلی مراسم داشتیم و نتونستم زیاد خونه باشم و همین که کمک میکردم توی کارای خونه وقت زیادی واسه درس نداشتم توی ایام عیدم فک نکنم چیزی باز  بتونم بخونم چون احتمالا دو تا مسافرت در پیش دارم ......گفتم مراسم زیاد داشتیم چن تا عروسی داشتیم (نمیدونم چرا اکثرا همه عروسی هارو میندازن اواخر اسفند)که هر کدومش ماجرا های خودش رو داشت ولی با حال تر و جذاب ترین بین ماجرا ها واسم رسومات بود که  تازگی داشت برام البته کلی پای این رسومات حرص خوردم تا بعد فهمیدم خود اون خانواده عادت دارن(به اصطلاح رسمشونه) در کل خوب بود امیدوارم تک تکشون زندگی خوبی رو با شریک ابدیشون شروع کنن.....

اها یه چیز دیگه اینکه هنوز قلب و عقلم بد در جدالن و هر لحظه یکی پیروز میشه ولی اون یکی با دست پر باز میاد و باعث میشه اون یکی پرچم سفید بالا بگیره ( همین بد کلافم کرده بدم میاد مدت زمانی زیادی در گیر یه موضوع بشم چیزی که براش راه حلی ندارم و بد تر اینکه احساسم وسط هست دوس ندارم تصمیمی بگیرم که باعث اولین شکستش بشه هوففففففف )

زیادی حرف زدم چشمایی خودمم بد میسوزه از بی خوابی (حقته فاطمه خانوم باید بکشی خخخخ)

امیدوارم سال خیلی خوب و پر برکتی داشته باشین و هر انچه که لایقش هستین و به صلاحتون هست خدا بهتون بده .......وسط اون دعا هاتون واسه منم دعا کنید (که خدا عقلم بده خخخخ)


آدمک آخر دنیاست بخند...
آدمک مرگ همین جاست بخند...
دستخطی که تورا عاشق کرد...
شوخی کاغذی ماست بخند...
آدمک خر نشوی گریه کنی...
کل دنیا سراب است بخند...
آن خدایی که بزرگش خواندی...
بخدا مث تو تنهاست بخند...(*_*)
Designed By Erfan Powered by Bayan