- سه شنبه ۲۹ اسفند ۹۶
- ۰۵:۲۹
سلام ...
امیدوارم این ساعت های پایانی نودو شیش رو به خوشی و خوبی سپری کنید
نمیدونم ولی یهویی گفتم بیام یه پست بزارم (اخرین پست نودو شیشم)
اگه بخوام احوال اینروزا رو بگم باید از اینجا شروع کنم که کلن دیشب بیدار بودم قبل از خواب داشتم یه کتاب مطالعه میکردم ولی چون موضوعش جالب بود خوندم تا یهویی به خودم امدم دیدم اِاِاِ تموم شد و نگاه به ساعت که کردم دیدم ببببله ساعت نزدیکای 4 هست منم گفتم بزارم اذان بگن نماز بخونم بعد بخوابم ولی خوابم نگرفت گفتم بیام یه پست بزارم .......اینروزا خوبه، بد نیست تصمیم داشتم کلی درس بخوم ولی تا الان اونجور که انتظار داشتم نخوندم چون خیلی مراسم داشتیم و نتونستم زیاد خونه باشم و همین که کمک میکردم توی کارای خونه وقت زیادی واسه درس نداشتم توی ایام عیدم فک نکنم چیزی باز بتونم بخونم چون احتمالا دو تا مسافرت در پیش دارم ......گفتم مراسم زیاد داشتیم چن تا عروسی داشتیم (نمیدونم چرا اکثرا همه عروسی هارو میندازن اواخر اسفند)که هر کدومش ماجرا های خودش رو داشت ولی با حال تر و جذاب ترین بین ماجرا ها واسم رسومات بود که تازگی داشت برام البته کلی پای این رسومات حرص خوردم تا بعد فهمیدم خود اون خانواده عادت دارن(به اصطلاح رسمشونه) در کل خوب بود امیدوارم تک تکشون زندگی خوبی رو با شریک ابدیشون شروع کنن.....
اها یه چیز دیگه اینکه هنوز قلب و عقلم بد در جدالن و هر لحظه یکی پیروز میشه ولی اون یکی با دست پر باز میاد و باعث میشه اون یکی پرچم سفید بالا بگیره ( همین بد کلافم کرده بدم میاد مدت زمانی زیادی در گیر یه موضوع بشم چیزی که براش راه حلی ندارم و بد تر اینکه احساسم وسط هست دوس ندارم تصمیمی بگیرم که باعث اولین شکستش بشه هوففففففف )
زیادی حرف زدم چشمایی خودمم بد میسوزه از بی خوابی (حقته فاطمه خانوم باید بکشی خخخخ)
امیدوارم سال خیلی خوب و پر برکتی داشته باشین و هر انچه که لایقش هستین و به صلاحتون هست خدا بهتون بده .......وسط اون دعا هاتون واسه منم دعا کنید (که خدا عقلم بده خخخخ)
- دلنوشته...
- ۴۱۳