♛αяαмεsн♛

من به هرچی بخوام میرسم

3)دلنوشته...

  • ۲۰:۰۷

سلام.... 


میخوام امروزو بزارم واسه روزی که قراره یه نفرو بعد از هفت سال از دلم بیرون کنم....... 

درست قبول دارم همیشه واسم توی بقیه متفاوت ترین بودی 

همیشه نظرت واسه جالب بود 'لبخندتو به دنیا نمیفروختم....  رنگ چشمات اروم کننده درد هام بود .قبول، اینارو قبول دارم ولی نه زمانی که چهار سال اونارو ازم دور کنی......  نمی دونم شاید اشتباه فهمیدم شاید یه دوست داشتن عادی بوده نه عشق ،شاید فقط همین که تو واسم متفاوت بودی توی خیلی چیزا بوده نه دوست داشتن .دقیق نمی دونم ولی میدونم من هفت سال با اون احساس زندگی کردم ولی دیگه نمیتونم. از اولشم میدونستم ما مثل دو تا خط موازی هستیم البته نه مثل بقیه خط ها از یک نقطه هم راستا شروع میشدیم ولی جهتامون واسه امتداد عکس هم بود جوری که هیچ وقت به هم نمی رسیدیم....  ولی نمی دونم چرا توی این هفت سال با اینکه اینارو میدونستم ولی نمی خواستم قبولش کنم اما الان میخوام تمامشو بپذریم من یه دخترم و میتونم عشقمو خالصانه پای کسی بریزم که اونم عاشقم باشه نه کسی که چهار سال حتی کوچکترین خبری ازش ندارم من نمی خوام به وسیله تو که میدونم بر نمیگردی یا اگرم برگردی میدونم نه دیگه غرور من این اجازه رو نمیده که بخوامت و نه تو ..... بگذریم از اینا...  می خوام همینجا اعلام کنم که خودت با چهار سال دوری باعث شدی این احساسی که بهت داشتم کم شه...  و الانم میخوام کامل از قلبم بیرونش کنم و بزارم قلبمو تمام و کمال در اختیار کسی که اونم عاشقانه منو دوست داره و میتونه مکملم باشه وبا هم خوشبخت ترین زوج روی زمین باشیم.....  نیما تو اینو خوب میدونی کسی که اسمشو تنها صدا میزنم یا بابا داداش یعنی واسم فرق داره ولی اگر اینا باشه بعد تبدیل شه واسم جناب یعنی دیگه هیچ وقت این توقعو نباید داشته اشه باز تنها یا با لغب داداش صداش بزنم باهاش مثل قبل برخورد کنم...  پس جناب بنایی امیدوارم هر جا هستید خوشبخت شید....  

2)دلنوشته....

  • ۰۰:۱۵

بعضی وقتا به گذشته ای خودم حسرت میخورم وقتی کوچیک بودم چه راحت تا سرمو میزاشتم رو بالشت خوابم میبرد شاید تنها دغدغه ام این بود فردا که میخوام با دوستام بازی کنیم چی بازی کنیم یا کجا بازی کنیم.... شاید تنها مشکلم این بود تقلب های یواشکی مون رو سعی کنیم معلم نفهمه یا وقتی فهمید چه جور به مامانامون بگیم فردا بیان مدرسه..... کوچیک بودیم مشکلاتمونم کوچیک ولی حالا مشکلاتمون با خودمون بزرگ شدن دیگه شاید واسه خیلیا حسرت باشه تا سرشون رو بالش میزارن خوابشون ببره ارزویی چند ساعت خواب بدون بیدار شدن داشته باشن ارزو دارن دغدغه و مشکلشون فقط غم اینکه دوستش یه شکلات یا عروسک بیشتر از اون داشته باشه.... چرا ادماهر چی بزرگتر میشن به جایی عاقل شدن نامرد تر میشن بی تفاوت تر میشن نسبت به بقیه چرا تا وقتی بچه هستن مهربون هستن همین که بزرگ میشن 'میشن یه گرگ تا یه بره رو نابود کنن....  چی باعث این تغیرات میشه؟؟ جامعه؟ فرهنگ؟ دیگران؟ کی؟ کاش هر کسی یا چیزی  که باعث میشه یه بچه با بزرگ شدن مادرو پدرشو فراموش کنه و به دوستش خنجر بزنه اصلا نباشه....  شاید اینجوری زندگی قابل تحمل تر باشه... 

به امید روزی که با بزرگ شدن خوبی های بچگیمون یادمون نره....  

دلنوشته...

  • ۲۲:۴۵

درود شبتون خوش


میخوام امشب یکم براتون درد و دل کنم... داداشم امروز عصر امده پیشم نشسته بهم میگه:این چیه گذاشتی روی پروفایلت(تلگرام) اصلا این جمله ها بهت نمیاد به فازت نمیخوره اصلا معنیشو میدونی؟! منم بعد از یه مکث طولانی و یه لبخند(شایدم پوزخند) بهش میگم :علی تو که منو میشناسی همینجوری گذاشتم اخه مگه باید دلیل داشته باشه! 

چی بهش میگفتم؟ میگفتم حرف دلمو گذاشتم تا یکم سبک شم؟؟ 

این جمله پروفم بود( بعضی وقتا'یکی تو کانتکت گوشیت هست نمی تونی بهش زنگ بزنی.... دلتم نمیاد پاکش کنی!  هر وقتم چشمت به اسمش میوفته یه جوری میشی.... 

خیلی درد ناکه اون لحظات... )

خدا کنه غم چشمایی خواهرشو توی اون لحظه متوجه نشده باشه.... 😢😢😢😢

خدا

  • ۲۱:۵۵

سلام رفقا......

میخوام اولین پستم از احساسم به خدا باشه....اینکه خدا توی ذهنم کیه؟چه شکلیه؟اصلا تفکرم از خدا چیه؟
نمی دونم شاید حرفای که میزنم واستون خیلی کلیشه ای باشه ولی من خودم بهشون رسیدم.جوری نبوده که بخواد تحمیل خانوداه باشه یا چون 
وقتی دنیا امدم اجدادم مسلمون بودن و خدا رو قبول داشتن منم قبول داشته باشم و تعصبی برخورد کنم نه .....من خودم بهش رسیدم خدا کیه و چیه درست هنوز نمیشناسم خدارو چون اگر اونجور که باید میشناختم هیچ وقت کوچکترین گناهی رو هم نمیکردم... ولی خب تا حدودی قبول دارم نسبت به سنم خدارو شاید خوب بشناسم ولی بازم قضاوت نمیشه کرد .بگذریم...........
اگه بخوام خدارو توی یه جمله توصیف کنم شاید بشه بگم.....یه دوست ارامش دهنده که همیشه هست کسی که حتی ثانیه ای فراموشت نمیکنه برخلاف تو که شاید ثانیه ای فقط یادش باشی .
توی دنیا خیلی از چیزا هستن که به ما ارامش میدن .مثل یه دوست خوب،یه اغوش گرم،یه جمله قشنگ،یه اهنگ و...... ولی بیاید با خودمون صادق باشیم. تمام اینا یه مدت میتونن ارامش به ادم بدن اهنگ شاید تا چند لحظه بعدش اون ارامشو بده ولی انسان روحیه بی نهایت طلب داره . همیشه دنبال چیزی هست که همیشگی باشه و پیدار باشه. پس ما باید دنبال منبا ارامشی باشیم که همیشه باشه و ارامش حاصل از اون  رو توی هیچ چیز تجربه نکرده باشیم و شیرینی ارامشی که داره لذت بخش ترین شیرینی رو واسمون داشته باشه نه  زود گذر باشه.من خودم این ارامشو توی حرف زدن و درد دل کردن با خدا پیدا کردم وقتی که داری باهاش حرف میزنی شاید بگی اخه مگه جواب میده؟ اصلا از کجا معلوم گوش کنه؟ولی اینا درست نیست(البته به نظر خودم)شاید جواب نده قبول دارم ولی من خودم به شخصه وقتی حرف میزنم قشنگ احساس میکنم داره گوش میده جوابم مهم نیست همین که بدونم گوش میده و همیشه سر قولش میمونه واسم کافیه .......
خدا تنها کسی هست که واقعا مارو عاشقانه دوست داره چون اون به ما نیاز نداره ما ابهش نیاز داریم به همین دلیل شاید بشه گفت خدا عاشق واقعی هست چون با وجود بی نیاز بودن از ما بازم مارو عاشقانه دوست داره .
واسه با خدا رفیق بودن کافیه بخوایی و یکم تلاش کنی اون وقته همچی حل میشه دیدت تغییر میکنه نسبت به زندگی نسبت به ادما کلن  باعث میشه دنیا رو با یه عینکی که فقط خوشی توشه ببینی حتی مشکلاتم اون معنایی گذشترو براتون ندارن و برداشتتون عوض میشه نسبت به اون مشکل مثلا میگید چون خدا هوامو داره یه جا خطا رفتم اینو گذاشته تا گناهام پاک شه یا گذاشته واسه امتحانم تا ظرفیتم بیشتر شه تا بتونم بیشتر این رفیقمو بشناسم......
خدا کارش خیلی درسته .....کافیه بخوایی شاید سخت باشه ولی شدنیه 
به امید روزی که بهترین رفیقمون خدا باشه

آدمک آخر دنیاست بخند...
آدمک مرگ همین جاست بخند...
دستخطی که تورا عاشق کرد...
شوخی کاغذی ماست بخند...
آدمک خر نشوی گریه کنی...
کل دنیا سراب است بخند...
آن خدایی که بزرگش خواندی...
بخدا مث تو تنهاست بخند...(*_*)
Designed By Erfan Powered by Bayan