🔸جامعه ایران مثل هر جامعه دیگری از سه قشر پایینی. میانی و بالایی تشکیل شده است.
قشرهای پایینی اقشار تهیدست. اغلب بیسواد یا کم سواد هستند که اکثرا در روستاها زندگی میکنند و یا جزء بیکاران و زنان سرپرست خانواده.... هستند.
اقشار میانی جامعه را قشر شهرنشین تشکیل می دهد که اغلب تحصیلات دارند و از وضعیت مالی نسبتا خوبی برخوردارند.
در وضعیت کنونی ایران
اصولگراها اقشار پایینی و تهیدستان را مخاطب قرار میدهند. به همین دلیل در مبارزات انتخاباتی آنان همواره حرف از دادن یا افزایش یارانه می زنند یا حرف از ایجاد شغل و امثالهم. با این حربه آنان سعی در جمع کردن رای به سود خود را دارند و صد البته که در این امر موفق هم بوده اند.
مسئله آنجا جالبتر میشود که پای قشر میانی در تبلیغات انتخاباتی به میان می آید.
آنکه این قشر را مخاطب تبلیغات خود قرار میدهد کسی نیست جزاصلاح طلبان.
آنان به خوبی دغدغه قشر میانی را می شناسند. آنان با زبان خودشان با این قشر سخن میگویند.
از آنجا که در این قشر دانشجو یا فارغ التحصیل و جوان فراوان دیده میشود که دغدغه ای ندارد جز آزادی و عدالت و رفاه اجتماعی،
محور تبلیغات اصلاح طلبان هم حول نیازهای این قشر دور میزند.
به قولی اصولگرا ها عوام فریب اند و اصلاح طلبان خواص فریب!!
هر دو فریبکارند. اما یکی با زبان کوچه بازاری که قابل فهم برای قشر مورد خطابش باشد حرف میزند و وعده میدهد. دیگری اما با زبان آکادمیک و دانشگاهی. زیرا مخاطب خود را ارزیابی کرده و میداند چطور میتواند بر او تاثیر بگذارد. خودشان هم که عنوان دکترا را کیلویی یدک میکشند!! حال این که چطور شده یکهو همه سردمداران حکومت دکتر شده اند بماند!!
این که تمامی ارکان نظام با هم نسبت فامیلی دارند، بر کسی پوشیده نیست. و اینکه فامیل حتی اگر گوشت هم را هم بخورند ولی استخوان هم را دور نمی ریزند بین ما ایرانیان ضرب المثل است !!
این هم که هر دو طیف بخصوص اصلاح طلبان همواره پایبندی خود را به نظام اعلام کرده اند، بر کسی پوشیده نیست.
برای هر دو طیف حفظ نظام اوجب واجبات است. این بدان معناست که مردم و حقوق مردم اوجب واجبات نیست. اصل حفظ نظام است و بس. چرا که هر دو طیف در آن نفع دارد و به قول صحبتهای خصوصی لو رفته شان اگر نظام فرو ریزد نیست و نابود میشوند و حسابشان با کرام الکاتبین است. چرا که هر دو طیف از ابتدای استقرار جمهوری اسلامی در سرکوب ها. اعدام ها. قتل ها. دزدی ها و جنایت ها مشترکا دست داشته اند.
اعدام های خونین زندانیان سیاسی دهه 60
و قتلهای زنجیره ای دوران خاتمی و همچنین کشتار کوی دانشگاه در زمان او (که پدر اصلاحات نام دارد!) نسل روشنفکر و شجاع این سرزمین را تار و مار کرد و یا به هجرت واداشت.
ایران ماند فقیر از نسل روشنفکر و فقیر از جوانان شجاع و آگاه. حال نظام فرصت کافی داشت تا در دهه های پیش رو به تربیت روشنفکران!! خود را بپردازد.
همان روشنفکرانی که در لباس اصلاح طلبی ایدیولوژی خود و نظامشان را تءوریزه کرده و به مردم الغا میکند.
همان ها که در هر دوره انتخابات به میدان می آیند و بر طبل انتخابات میکوبند و با ایجاد ترس از جناح مخالف و اینکه اگر رای ندهید فلان میشود و بیسار میشود بازار گرمی کرده و مرددان و حتی مخالفان نظام را به پای صندوق های رای می کشند.
همان گرگانی که در لباس میش ظاهر می شوند و به قولی با پنبه سر می برند. همان ها که نظام، طول عمر دراز خود را مدیون آنهاست.
همان ها که نقش پلیس خوب را در این بازی ایفا می کنند و همان ها که همواره موفق شده اند با حمایت استعمار انگلیس و آمریکا در رسانه های خارج از کشور از جمله بی بی سی و صدای آمریکا حضور دایم داشته باشند و مردم ایران را تحت تاثیر قرار داده و نقش خود را در لباس مبدل اپوزیسیون به خوبی بازی کنند.
همان ها که در دوران موسوی، خاتمی، رفسنجانی قتلها مرتکب شدند و در دوره روحانی رکورد اعدامها را شکستند. همان ها که طشت رسوایی شان از بام افتاده و اختلاس ها و خیانتهایشان بعد از چهار دهه تازه دارد کم کم بر مردم عیان می شود.
آری ما فریب خوردیم. ولی چه دیر فهمیدیم. آنها که از همان ابتدا فهمیدند و هشدار دادند که بعنوان ضد انقلاب اعدام، زندانی یا مجبور به ترک وطن شدند. امثال بازرگان و بنی صدر و ملی مذهبی هایی که شالوده حکومت دینی را دست در دست خمینی بنا نهادند، یکی تحقیر شد و کتک خورد و استعفا داد و دیگری مجبور به فرار شد.
آری انقلاب ما از همان ابتدا دزدیده شد. از همان زمان که رفراندوم برگزار شد و 98 درصد واجدین شرایط به جمهوری اسلامی (ندیده و نشناخته) آری گفتند و سنگ بنای حکومت دینی را گذاشتند، انقلاب مردم به یغما رفت و بار دیگر رویای آزادی و رهایی از استبداد به کابوسی وحشتناک بدل گشت.