♛αяαмεsн♛

من به هرچی بخوام میرسم

14)دلنوشته...

  • ۰۲:۵۲
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

حس عجیبیه....

  • ۰۱:۲۷

ﺣﺲ ﻋﺠﯿﺒﯿﻪ 
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﻔﻬﻤﯽ ﻋﺎﺷﻖ ﺷﺪﯼ . . 
ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﻋﻮﺽ ﺷﺪﻩ . .
ﺣﺘﯽ ﺧﻮﺩﺕ 
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﻔﻬﻤﯽ ﺑﻬﺶ ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ ﺷﺪﯼ ﻭ ﺩﻟﺖ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﺩ ﺍﺯﯾﻦ ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﯽ ﺩﻝ ﺑﮑﻨﯽ
ﺣﺲ ﻋﺠﯿﺒﯿﻪ
ﻭﻗﺘﯽ ﺩﻟﺖ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻫﺮ ﮐﺎﺭﯼ ﺍﺯﺵ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺑﮕﯿﺮﯼ . . 
ﻭ ﺍﺯ ﮐﻮﭼﯿﮑﺘﺮﯾﻦ ﮐﺎﺭﻫﺎﺵ ﺑﺎﺧﺒﺮ ﺑﺎﺷﯽ
ﺍﻧﻘﺪ ﺭﻭﺵ ﺣﺴﺎﺱ ﻣﯿﺸﯽ ﻭ ﺑﻪ ﺗﮏ ﺗﮏ ﮐﻠﻤﻪ ﻫﺎﺵ ﺩﻗﯿﻖ ﻓﮑﺮ          ﻣﯿﮑﻨﯽ ﻭ ﺑﺎﺯﺧﻮﺍﺳﺘﺶ ﻣﯿﮑﻨﯽ . .        ﮐﻪ ﻫﻢ ﺧﻮﺩﺕ ﺍﺫﯾﺖ ﻣﯿﺸﯽ ﻫﻢ ﺧﻮﺩﺵ
ﺣﺲ ﻋﺠﯿﺒﯿﻪ
ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎ ﺩﻭ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺩﯾﺮ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻧﺶ ﺗﻮ ﺩﻟﺖ ﺁﺷﻮﺏ ﻭ ﻧﮕﺮﻭﻧﯽ ﻣﻮﺝ ﻣﯿﺰﻧﻪ          ﮐﺴﯽ ﻏﯿﺮﻃﺒﯿﻌﯽ ﺑﻬﺶ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﻪ . .          ﻏﯿﺮﺗﯽ ﻣﯿﺸﯽ ﻭ ﺁﺗﯿﺶ ﻣﯿﮕﯿﺮﯼ
ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﻣﯿﺒﯿﻨﯿﺶ ..
ﺩﻟﺖ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﮐﻪ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﻭ ﻫﻤﻮﻧﺠﺎ ﻣﺘﻮﻗﻒ ﮐﻨه
ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺠﺒﻮﺭﯼ ﺍﺯﺵ ﺧﺪﺍﻓﻈﯽ ﮐﻨﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺯﻭﺩ ﺩﻟﺖ ﺑﺮﺍﺵ ﺗﻨﮓ          ﻣﯿﺸﻪ . .
ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺳﺎﻟﻬﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻧﺪﯾﺪﯾﺶ
ﺣﺲ ﻋﺠﯿﺒﯿﻪ
 ﻭﻗﺘﯽ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺗﻤﻮﻡ ﻭﺟﻮﺩﺵ ﺣﺮﯾﺼﯽ ﻭ ﺗﻤﻮﻣﺶ ﻭ ﻣﺎﻝ ﺧﻮﺩﺕ          ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ
 ﺧﯿﻠﯽ ﻋﺠﯿﺒﻪ          
ﻭﻗﺘﯽ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﯿﺴﺘﯽ ﺍﯾﻦ ﺣﺲ ﻭ ﺑﺎ ﺗﻤﻮﻡ ﺩﻧﯿﺎ ﻋﻮﺽ کنی.....

13)دلنوشته...

  • ۰۱:۲۲

http://www.axgig.com/images/81353682414050966432.png

دوست داشتن خاص

  • ۰۲:۰۳

http://www.uplodfile.com/uploads/149470539124561.jpg

شش بیست دقیقه

  • ۱۸:۵۶

به ساعت نگاه کردم. شش و بیست دقیقه صبح بود. دوباره خوابیدم. بعد پاشدم. به ساعت نگاه کردم. شش و بیست دقیقه صبح بود. فکر کردم: هوا که هنوز تاریکه. حتماً دفعه ی اول اشتباه دیده ام. خوابیدم. وقتی پاشدم. هوا روشن بود ولی ساعت باز هم شش و بیست دقیقه صبح بود. سراسیمه پا شدم. باورم نمی شد که ساعت مرده باشد. به این کارها عادت نداشت. من هم توقع نداشتم. 
آدم ها هم مثل ساعت ها هستند. بعضی ها کنارمان هستند مثل ساعت. مرتب، همیشگی. آنقدر صبور دورت می چرخند که چرخیدنشان را حس نمی کنی. بودنشان برایت بی اهمیت می شود. همینطور بی ادعا می چرخند. بی آنکه بگویند باطری شان دارد تمام می شود. بعد یکهو روشنی روز خبر می دهد که او دیگر نیست. قدر این آدم ها را باید بدانیم، قبل از شش و بیست دقیقه

برشی از یک کتاب 2

  • ۱۱:۵۳



مرد کری بود که می خواست به عیادت همسایه مریضش برود.

با خود گفت: من کر هستم. چگونه حرف بیمار را بشنوم و با او سخن بگویم؟ او مریض است و صدایش ضعیف هم هست.


وقتی ببینم لبهایش تکان می خورد، می فهمم که مثل خود من احوالپرسی می کند. 

کر در ذهن خود یک گفتگو آماده کرد. اینگونه:


من می گویم: حالت چطور است؟ او خواهد گفت(مثلاً): خوبم شکر خدا بهترم.

من می گویم: خدا را شکر چه خورده‌ای؟ او خواهد گفت(مثلاً): شوربا, یا سوپ یا دارو.

من می گویم: نوش جان باشد. پزشک تو کیست؟ او خواهد گفت: فلان حکیم.

من می گویم: قدم او مبارک است. همه بیماران را درمان می کند. ما او را می شناسیم. طبیب توانایی است. 


کر پس از اینکه این پرسش و پاسخ را در ذهن خود آماده کرد، به عیادت همسایه رفت و کنار بستر مریض نشست. 


پرسید: حالت چطور است؟ بیمار گفت: از درد می میرم. کر گفت: خدا را شکر. مریض بسیار بدحال شد. گفت این مرد دشمن من است.

کر گفت: چه می خوری؟ بیمار گفت: زهر کشنده. کر گفت: نوش جان باد. بیمار عصبانی شد. 

کر پرسید پزشکت کیست. بیمار گفت: عزراییل! کر گفت: قدم او مبارک است. حال بیمار خراب شد.

کر از خانه همسایه بیرون آمد و خوشحال بود که عیادت خوبی از مریض به عمل آورده است. بیمار ناله می کرد که این همسایه دشمن جان من است و دوستی آنها پایان یافت.


از قیـاسی که بـکرد آن کـر گـزین

صحبت ده ساله باطل شد بدین


اول آنـکس کـاین قیـاسکـها نـمود

پـیش انـوار خـدا ابـلیس بـود


گفت نار از خاک بی شک بهتر است 

من زنـار و او خاک اکـدًر است


بسیاری از مردم می پندارند خدا را ستایش می کنند، اما در واقع اینطور نیست. گمان می کنند راه درست می روند، اما مثل این کر راه اشتباه را می پیمایند.



📕 برگرفته از مثنوی معنوی

#حضرت_مولانا 


حکایت

  • ۱۷:۱۲

11)دلنوشته...

  • ۱۲:۳۳

سلام...... 

نماز و روزه هاتون مقبول در گاه حق.... 

می خوام از یه نفر گله کنم البته شاید گله نباشه نمی دونم دقیق ولی سید روز اخر گفتی میخوایی واسه همیشه بری ولی با اون جریانی که من تعریف کردم قرار شد بمونی و به اون بنده خدا کمک کنی و نری گفتی میخوایی بری مسافرت یه هفته طول میکشه ولی الان از یه هفته هم گذشته اصلن ما بنا رو بر این بگیریم که مشکل اون بنده خدا حل شده و نمی خوایی دیگه اونجا بیایی (در صورتی که میدونم حل نشده و گفتی میایی بازم) جدا از اون قول دادی بیایی اینجا و واسم نظر بزاری......  اینو بدونید منتظرتون هستم .......

10)دلنوشته....

  • ۰۳:۴۵

چشاتو میخوام 

                     غم هاتو میخوام 

        ‌                                خوبی هاتو میخوام

                   بدی هاتو میخوام 

هواتو میخوام 

                  واسه ای نفسام 

                                      شونه هاتو میخوام 

                  واسه اشک چشام 

5)فانوس

  • ۲۱:۵۱



احترام گذاشتیم و 

فکرکردند نمیفهمیم

توجه کردیم وخیال کردند 

گدای محبتیم

وای به حال این مردم

نه احترام سرشان میشود

نه توجه

کناراین مردم شاد نمیشوی

فقط تنهایی رابیشتر حس میکنی😔

آدمک آخر دنیاست بخند...
آدمک مرگ همین جاست بخند...
دستخطی که تورا عاشق کرد...
شوخی کاغذی ماست بخند...
آدمک خر نشوی گریه کنی...
کل دنیا سراب است بخند...
آن خدایی که بزرگش خواندی...
بخدا مث تو تنهاست بخند...(*_*)
Designed By Erfan Powered by Bayan